ايليا و فراز

بدون عنوان

اين عكس ماله 10 روزگيتونه.ببينين از زردي ديگه سياه شده بودين.يه ماهي طول كشيد تا رنگ چهرتون عوض بشه: اينم ايليا عزيزم 1 ماه و 7 روزه: اينم فراز تپل  1 ماهه و 7 روزه: ...
25 دی 1389

بدون عنوان

روز دوم تولدتون اومديم خونه خودمون.يك گوسفند هم بابا براتون قربوني كرد.چه غصه هايي خوردم كه شير نداشتم چه اشكايي كه نريختم.اما شماها خيلي آروم بودين.از همون روز هم به خاطر گرسنگي كم كم زرد شدين و اين ديگه شده بود مايه دق خوردن من.به تجويز دكتر لخت تو خونه جلوي مهتابي گذاشتيمتون.منم تا سه شبانه روز پلك رو هم نزاشتم.همش فكر ميكردم اگه بخوابم يه اتفاقي براتون ميفغته.ترس سرما نخوردنتون كه بماند....هر كسي هم كه ميومد ديدنتون يك نظر ميداد و ميرفت و استرس هاي منو بيشتر ميكرد.دكتر براتون شير خشك تجويز كرده بود اما با زور و گريه من و تلاش تا حد مرگ خودم بهتون شير ميدادم.چه حالي بودم اون روزا............واي ..........................اما خدا رو شكر همه...
24 دی 1389

بدون عنوان

صبح يك روز سرد پاييزي(26/9/87)خدا دو تا از فرشته هاشو به من و آقاي پدر هديه داد.گلاي من ساعت8:15 و 8:18 با عمل سزارين توسط خانم دكتر صادقي با وزن ايليا 3/200 و فراز4 كيلو پا به اين دنياي خاكي گذاشتن.اميدوارم ساليان سال سالم و صالح زندگي كنن و مايه سرافرازي من و بابابي عزيزشون بشن. اين عكس 2 ساعت بعد از تولدتون: ...
24 دی 1389

آغاز وبلاگ نويسي

سلام پسراي گلم.بايد مامان رو ببخشين كه اينقد دير براتون وبلاگ درست كرده.البته يكي درست كردم اما نمودونم چي شد كه همه مطالب و عكساش پريد.اولين مطلبو در حالي براتون مينوسيم كه سركارم اونم روز جمعه آخه كار مامان خيلي سخته و ساعات كاريش زياد حالا جمعه ها هم اضافه شده.شما ها الان 2 سال و 28 روزتون و زحمت نگهداريتون عزيز مهربون به دوش ميكشه.يادتون باشه كه هميشه من و شما به عزيز جونتون و پدر جونتون خيلي خيلي ....... مديونيم.خيلي شيرين شدين و البته شيطون و بلا.حرف زدنتون كه دل منو مي بره تازه جمله هاي سه كلمه اي هم بلدين و با مهارت كامل بيان ميكنين ميشه گفت با همي چيز بازي ميكنين غير از اسباب بازي هاي كه هوار تومن پولشون دادم و خير سرم مثلا مارك دار...
24 دی 1389
1